یک فنجان شعر قند پهلو

کافه شعر
مشخصات بلاگ

محفلی با طعم، شعر، هنر و ادب ...
چای بنوشید با طعم شعر، و لحظه‌ای کنارمان باشید ...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳ مهر ۹۴، ۱۸:۰۶ - پدرام یراقچی
    20

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

دنبال استخوان‏هایش می‏گردد

تا به هم بچسباندشان

و بگریزد

بیدار که می‏شود
دست به پاهایش می‏کشد
که باز هم تَر است

بوی تند شاش

و استخوان‏های سوخته

کابوس هر شب کودکی است

که روزها

پشت دیواری فروریخته

شلیک گلوله‏ها را می‏شمارد!

 

شکریه عرفانی

 

پ.ن: قساوت و بلاهت آدمی تمامی ندارد! کاش زمین در عصر ژوراسیک می‌ماند، هیولایی‌ست انسان امروز!

نفرین به جنگ و بانیانِ جنگ ...

  • نرگس پ

تو را دارم ای گل، جهان با من است

تو تا با منی، جان جان با من است

چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات

کران تا کران آسمان با من است

چو خندان به سوی من آیی به مهر

بهاری پر از ارغوان با من است!

کنار تو هر لحظه گویم به خویش

که خوشبختی بی‌کران با من است

روانم بیاساید از هر غمی

چو بینم که مهرت روان با من است

چه غم دارم از تلخی روزگار،

شکر خنده آن دهان با من است

 

فریدون مشیری

 

پ.ن: به مناسبت سی‌ام شهریور زادروز فریدون مشیری شاعر کوچه‌ها

  • نرگس پ

بی‌قایق و بادبان
به آب می‌زنم و باد
اصلا جزیره‌ای متروکم
که روغن تنم خراب است و
هیچ ماهی کوچکی در آن سرخ نمی‌شود

به جز چشمانم
دو ماهی کوچک که مدام سرخ‌اند
مدام خیس‌اند
و هر روز
قصد با هم رفتن دارند
بله
مرگ همین‌طوری از راه می‌رسد
لیوان لیوان
آب بدنت را
تکه‌تکه
گوش تنت را
همه چیز
دوتایی دست هم را می‌گیرند و
از دست تو می‌روند
به روزگار گفتم
بگذار من هم بروم
گفت
تنهایی
و هیچ کجای جهان
کسی منتظرت نیست ...

 

حبیب محمدزاده

 

پ.ن: تو در کجایِ جهان پنهان شدی ...

  • نرگس پ

ده‌بار دیگر خواندن مکبث، صدبار دیگر خواندن کوری

از آخر میدان آزادی، تا اول میدان جمهوری

ما زندگی کردیم و ترسیدیم، در روزهای سرد پُر تشویش

در ایستگاه متروی سرسبز، در ایستگاه متروی تجریش

ما عاشقی کردیم و جان دادیم، در کوچه‌های شهر بی‌روزن

در کافه‌های دُور دانشگاه، در پله‌های سینما بهمن  

ما زندگی کردیم و ترسیدیم، ما زندگی کردیم و چَک خوردیم

ما توی هر چاهی فرو رفتیم، ما توی هر شهری کتک خوردیم

مانند یک باران بی‌موقع، در روزهای اول خرداد

مثل دو تا کبریت تَب‌کرده، در پمپِ بنزین امیرآباد

مانند یک خنیاگر غمگین، که از صدای ساز می‌ترسید

مثل کلاغ مرده‌ای بودیم، که دیگر از پرواز می‌ترسید

عشق من و تو قطره خونی که، از صورتی نمناک افتاده

عشق من و تو لاک‌پشتی که، وارونه روی خاک افتاده

عشق من و تو مثل حوضی تنگ، جا کم میاورد و کِدر می‌شد

مانند یک نارنجک دستی، در کوچه گاهی منفجر می‌شد

عشق من و تو مثل گنجشکی، از لانه‌اش هربار می‌افتاد

عشق من و تو قاب عکسی بود، که هرشب از دیوار می‌افتاد

مثل دو تا اعدامی تنها، تا لحظه‌ی آخر دعا کردیم

ما لای زخم هم فرو رفتیم، ما توی خون هم شنا کردیم

ما خاطرات مبهمی بودیم، که روز و شب کم رنگ تر می‌شد

دیوارها را هرچه می‌کندیم، سلول هامان تنگ تر می شد

مثل دو ماهی قرمز مغرور، تا آخر دریا جلو رفتیم

ما عاشقی کردیم و افتادیم، ما عاشقی کردیم و لو رفتیم  

 

حامد ابراهیم‌پور

 

پ.ن: حامد ابراهیم‌پور، شاعر نیست، شعر مجسم است ...

  • نرگس پ

لازم نیست دنیادیده باشد

همین که تو را خوب ببیند

دنیایی را دیده است

از میلیون‌ها سنگ همرنگ

که در بستر رودخانه بر هم می‌غلتند

فقط سنگی که نگاه ما بر آن می‌افتد زیبا می‌شود

تلفن را بردار

شماره‌اش را بگیر

و ماموریت کشف خود را

در شلوغ‌ترین ایستگاه شهر

به او واگذار کن

از هزاران زنی که فردا

پیاده می‌شوند از قطار

یکی زیبا

و مابقی مسافرند

 

عبای صفاری

 

پ.ن: یعنی فوق‌العاده‌تر از این هم امکان داره؟!

  • نرگس پ

معاهده‌ی ما

ترکمن‌چای نبود

عهد ساده‌ی نوشیدن چای بود

در عصرهایی که حسابش از تاریخ معاصر جداست

هرچند خورشید همیشه به دامان غرب پناهنده می‌شود

اما روشنایی خانه

چشمان تو و گردسوزی ساده بود

که شب را به صبح می‌رساند

کاغذهای کاهی

نه اعلان‌های شهربانی نه اعلامیه‌های مجازات بود

کاغذهای کاهی فرصت اندکی بود برای نوشتن، دوست داشتن و نوشتن دوستت دارم

خورشید ملاک تمدن نبود

وقتی سایه‌روشن پیراهن تو مرزهای شرق و غرب را معین می‌کرد

کشف حجاب

نه به ضرب و زور و دستور شاه

که تواقفی دوجانبه بود بین آرمان‌گرایی من و سست‌عنصری دکمه‌های پیراهنت

که زود وا دادند

و دست تو را رو کردند

و این سقف خواسته‌های من بود

همین شد که بعد از تو هیچ نسلی به کف خیابان و کف خواسته‌هاش تن نمی‌دهد

خون در کف خیابان

خون در کف اتاق

خون در کف حمام

و خون روی تخت

ما و خانه و خیابان با هم به بلوغ رسیدیم

از آن بحبوحه‌ی تاریخی سال‌ها گذشته است

فصل‌ها آن‌قدر رفتند

که بهار عربی رسید

بهار عربی یعنی ربیع

و اینجا ربیع یعنی گلاب

و گلاب یعنی فاتحه

و فاتحه این شعر

و فاتحه این معاهده خوانده شده است با عملیات انتحاری من برای حفظ تو در این جمله در این برهه

اما تو رفته‌ای

تو رفته‌ای

و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه

مهم‌ترین بحران خاورمیانه است و

این احمق‌ها هنوز سر نفت می‌جنگند

 

پوریا عالمی

 

پ.ن: یک‏بار، دوبار، ده‏بار، صدبار ... چرا تمام نمی‏شود این شعر هرچقدر می‏خوانمش؟

  • نرگس پ

دارد پاییز می‌رسد

انار نیستم

که برسم به دست‌هایِ تو

برگم!

پُر از

اضطرابِ افتادن ...

 

رضا کاظمی

 

پ.ن: پاییز رسم خوبی دارد، هرچه خشک شود را دور می‌ریزد ...

  • نرگس پ

ماهی سیاه کوچولو گفت: نه مادر، من دیگر از این گردش‌ها خسته شده‌ام، می‌خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرف‌ها را به ماهی کوچولو یاد داده، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیز‌ها هم از این و آن یاد گرفته‌ام؛ مثلا این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بیخودی تلف کرده‌اند. دائم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟! ...

 

زنده‌یاد صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو

 

پ.ن : اگر بین این‌همه انبوه انسان‌ها یک‌نفر هم بتواند حرف صمد را از این داستان بفهمد برای او یک موفقیت است. چون در بسیاری از اتفاقات تاریخی و انقلابی دنیا، جرأت و جسارت یک فرد بوده است که جامعه‌ای را با خود همراه کرده است.

 

دانلود کتاب صوتی ماهی سیاه کوچولو

  • نرگس پ

ابیات سروده‏ی مرا پس بدهید

مضمون ربوده‏ی مرا پس بدهید

هر واژه‏ی آن پاره‏ای از جسم من است

لطفا دل و روده‏ی مرا پس بدهید!

 

دستی به تطاولی گشودیم که چه؟!

مضمونی از این و آن ربودیم که چه؟!

یک عمر بدون اینکه شاعر باشیم

بیش از همه شاعران سرودیم که چه؟!

 

بی‏سرقت از این و آن سرودن سخته!

هر واژه‏ی ما ز شاعری بدبخته!

ای کاش پلیس صد و ده می‏آمد

می‏کرد دکان شعر ما را تخته!

 

استاد سخن نگشت تا دزد نشد

تا دزد نزد به دزد، شادزد نشد

با قافله‏ی شعر رفاقت ننمود

آن کس که نهان شریک با دزد نشد!

 

از پیشه‏ی شعر چون نمی‏یابی مزد

پس آنچه میسر است بردار و بدزد

و آن گاه که دیگران خبردار شدند

فریاد بزن: بگیر ... ای دزد ای دزد!!

 

تنها نه نگین ز دست جم می‏دزدند

هرچه برسد، ز بیش و کم می‏دزدند

یک مشت خیال خام و یک مشت دروغ

چیزی‏ست که شاعران ز هم می‏دزدند!

 

محمدرضا ترکی

 

پ.ن: خوشحالم که خوشه‏چین فضل بزرگانم ...

  • نرگس پ

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی‏برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه‏اش شولای عریانی‌ست
ور جز، اینش جامه‏ای باید
بافته بس شعله‏ی زر تار، پودش باد
گو بروید، هر چه در هر جا که خواهد، یا نمی‏خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‏تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی‏روید؛
باغ بی‏برگی که می‏گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه‏های سر به گردون‏سای اینک خفته در تابوت پست خاک می‏گوید
باغ بی‏برگی
خنده‏اش خونی‏ست اشک‏آمیز
جاودان بر اسب یال‏افشان زردش می‏چمد در آن
پادشاه فصل‏ها، پائیز!

 

مهدی اخوان ثالث

 

پ.ن: صدای پایِ پاییز است که از کوچه پس‏کوچه‏های شهر می‏آید ...

 

  • نرگس پ