یک فنجان شعر قند پهلو

کافه شعر
مشخصات بلاگ

محفلی با طعم، شعر، هنر و ادب ...
چای بنوشید با طعم شعر، و لحظه‌ای کنارمان باشید ...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳ مهر ۹۴، ۱۸:۰۶ - پدرام یراقچی
    20

آقا واکس؟!

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ق.ظ

نشسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس

غریب بود، کسی را نداشت اِلا واکس

نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت

و گاه بغض صدا می‌شکست: «آقا واکس؟»

درست اول پاییز، هفت‌سالش بود

که روی جعبه‌ی مشقش نوشت: بابا واکس ...

غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید

و می‌زد آن پسرک کفش سردِ او را واکس

[سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش]

[نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس]

بـرای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد

صدای خنده‌ی مرد و زنی که: [هاها واکس-

چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!]

[چه داستان عجیبی!] بله، در اینجا واکس-

پرید تویِ خیابان، پسر به دنبالش

صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس-

یواش قِل زد و رد شد، کنار جدول ماند

و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس ...

غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید

و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس

و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و

هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس ...

کسی میان خیابان سه‌بار "مادر!" گفت

و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتی واکس

[صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای پاره]

نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس ...

 

پوریا "نبراس" میررکنی

 

پ.ن: بعد از خواندن این شعر، به طرز عجیبی سَردم شد ...

  • نرگس پ

نظرات  (۶)

  • پدرام یراقچی
  • واقعا قشنگ بود
    پاسخ:

    موافقم

    زیبا و تاثیرگذار

    بیچاره پسرک :(
    پاسخ:
    :(
  • پدرام یراقچی
  • دقیقا
    پاسخ:
    :دی
  • رفیعه رجعتی
  • واااااااااااااااااااای:((((
    پاسخ:

    درد را از هر طرف که بنویسی درد است ...

    خوش اومدی رفیعه جان :دی

    قشنگه:)
    پاسخ:

    خوش اومدی دوست من :دی

    خیر مقدم

    والعصر ان الانسان لفی خسر
    پاسخ:
    ممنون :دی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">