ماهی سیاه کوچولو
ماهی سیاه کوچولو گفت: نه مادر، من دیگر از این گردشها خسته شدهام، میخواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرفها را به ماهی کوچولو یاد داده، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیزها هم از این و آن یاد گرفتهام؛ مثلا این را فهمیدهام که بیشتر ماهیها، موقع پیری شکایت میکنند که زندگیشان را بیخودی تلف کردهاند. دائم ناله و نفرین میکنند و از همه چیز شکایت دارند. من میخواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟! ...
زندهیاد صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو
پ.ن : اگر بین اینهمه انبوه انسانها یکنفر هم بتواند حرف صمد را از این داستان بفهمد برای او یک موفقیت است. چون در بسیاری از اتفاقات تاریخی و انقلابی دنیا، جرأت و جسارت یک فرد بوده است که جامعهای را با خود همراه کرده است.
- ۹۴/۰۶/۲۸