یک فنجان شعر قند پهلو

کافه شعر
مشخصات بلاگ

محفلی با طعم، شعر، هنر و ادب ...
چای بنوشید با طعم شعر، و لحظه‌ای کنارمان باشید ...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳ مهر ۹۴، ۱۸:۰۶ - پدرام یراقچی
    20

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

در تمام طول این سفر اگر

طول و عرض صفر را

طی نکرده‌ام

در عبور از این مسیر دور

از «الف» اگر گذشته‌‌ام

از «اگر» اگر به «یا» رسیده‌‌ام

از کجا به ناکجا ...

یا اگر به وَهم بودنم

احتمال داده‌‌ام

باز هم دویده‌‌ام

آن‌‌چنان که زندگی مرا

در هوای تو

نفس نفس

حدس می‌زند

هرچه می‌دوم

با گمان رَد گام‌‌های تو

گُم نمی‌شوم

راستی

در میان این‌ همه اگر

تو چه‌قدر بایدی!

 

قیصر امین‌پور

 

پ.ن: و قاف حرف آخر عشق است آنجا که ‌نام کوچک من آغاز می‌شود

روح استاد شاد ...

  • نرگس پ

ای مدعیان و خادمین حرمین

کفار و یهود احد و بدر و حنین

روشن شده بر تمام حجاج جهان

ناخدمتی سعود در عصر و زمان

حجاج شده کُشته و مجروح ببین

اندر حرم امن خدا روی زمین

این دود خیانت است کز آل‌سعود

رفته است به بحرین و یمن همچو یهود

در غزه، فلسطین و به افغانستان

سوریه، عراق و مصر و هم پاکستان

از داعشی و یهودی و وهّابی

گردیده زمین به رنگ خون عنّابی

از آه زنان و کودکان یمنی است

وز ناله‌ی مردمان خونین‌کفنی است

گردیده ز بی‌کفایتی آل‌سعود

در نزد خلایق جهان نامسعود

تا آل‌سعود خادمین حرمند

حجاج حرم کُشته و خونین‌کفنند

باشد که ز شیعیان براید آهی

با ناله‌ی مسلمین کند همراهی

از روی زمین به بام کیوان برسد

بر سودِ رهائیِ ضعیفان برسد

هم حجت حق مهدی موعود (عج) رسد

دستور ظهور و امر معبود رسد


علی‌محمد رهائی شهرضائی

 

پ.ن: این بی‌کفاتی نبود، جنایت بود ... مرگ بر آل‌سعود

  • نرگس پ

باید به او بفهمانم که نباید از آن دست کسانی باشد که چون چنگال ندارند خود را خوب تصور می‏کنند، باید بتوانیم ظالم باشیم و آن موقع ظالم نباشیم،ظالم نبودن هنگامی که توانایی اون رو نداریم هنر نیست ...

 

اروین یالوم / وقتی نیچه گریست

  • نرگس پ

نشسته بود پسر، روی جعبه‌اش با واکس

غریب بود، کسی را نداشت اِلا واکس

نشسته بود و سکوت از نگاه او می‌ریخت

و گاه بغض صدا می‌شکست: «آقا واکس؟»

درست اول پاییز، هفت‌سالش بود

که روی جعبه‌ی مشقش نوشت: بابا واکس ...

غروب بود، و مرد از خدا نمی‌فهمید

و می‌زد آن پسرک کفش سردِ او را واکس

[سیاه مشقی از اسمِ خدا خدا بر کفش]

[نماز محضی از اعجاز فرچه‌ها با واکس]

بـرای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد

صدای خنده‌ی مرد و زنی که: [هاها واکس-

چقدر روی زمین خنده‌دار می‌چرخد!]

[چه داستان عجیبی!] بله، در اینجا واکس-

پرید تویِ خیابان، پسر به دنبالش

صدای شیهه‌ی ماشین رسید، اما واکس-

یواش قِل زد و رد شد، کنار جدول ماند

و خون سرخ و سیاهی کشیده شد تا واکس ...

غروب بود، و دنیا هنوز می‌چرخید

و کفش‌های همه خورده بود گویا واکس

و کارخانه به کارش ادامه می‌داد و

هنوز طبق زمان هر دقیقه صدها واکس ...

کسی میان خیابان سه‌بار "مادر!" گفت

و هیچ چیز تکان هم نخورد، حتی واکس

[صدای باد، خیابان، و جعبه‌ای پاره]

نشسته بود ولی روی جعبه تنها واکس ...

 

پوریا "نبراس" میررکنی

 

پ.ن: بعد از خواندن این شعر، به طرز عجیبی سَردم شد ...

  • نرگس پ