یک فنجان شعر قند پهلو

کافه شعر
مشخصات بلاگ

محفلی با طعم، شعر، هنر و ادب ...
چای بنوشید با طعم شعر، و لحظه‌ای کنارمان باشید ...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳ مهر ۹۴، ۱۸:۰۶ - پدرام یراقچی
    20

دارد پاییز می‌رسد

انار نیستم

که برسم به دست‌هایِ تو

برگم!

پُر از

اضطرابِ افتادن ...

 

رضا کاظمی

 

پ.ن: پاییز رسم خوبی دارد، هرچه خشک شود را دور می‌ریزد ...

  • نرگس پ

ماهی سیاه کوچولو گفت: نه مادر، من دیگر از این گردش‌ها خسته شده‌ام، می‌خواهم راه بیفتم و بروم ببینم جاهای دیگر چه خبرهایی هست. ممکن است فکر کنی که یک کسی این حرف‌ها را به ماهی کوچولو یاد داده، اما بدان که من خودم خیلی وقت است در این فکرم. البته خیلی چیز‌ها هم از این و آن یاد گرفته‌ام؛ مثلا این را فهمیده‌ام که بیشتر ماهی‌ها، موقع پیری شکایت می‌کنند که زندگیشان را بیخودی تلف کرده‌اند. دائم ناله و نفرین می‌کنند و از همه چیز شکایت دارند. من می‌خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می‌شود زندگی کرد؟! ...

 

زنده‌یاد صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو

 

پ.ن : اگر بین این‌همه انبوه انسان‌ها یک‌نفر هم بتواند حرف صمد را از این داستان بفهمد برای او یک موفقیت است. چون در بسیاری از اتفاقات تاریخی و انقلابی دنیا، جرأت و جسارت یک فرد بوده است که جامعه‌ای را با خود همراه کرده است.

 

دانلود کتاب صوتی ماهی سیاه کوچولو

  • نرگس پ

ابیات سروده‏ی مرا پس بدهید

مضمون ربوده‏ی مرا پس بدهید

هر واژه‏ی آن پاره‏ای از جسم من است

لطفا دل و روده‏ی مرا پس بدهید!

 

دستی به تطاولی گشودیم که چه؟!

مضمونی از این و آن ربودیم که چه؟!

یک عمر بدون اینکه شاعر باشیم

بیش از همه شاعران سرودیم که چه؟!

 

بی‏سرقت از این و آن سرودن سخته!

هر واژه‏ی ما ز شاعری بدبخته!

ای کاش پلیس صد و ده می‏آمد

می‏کرد دکان شعر ما را تخته!

 

استاد سخن نگشت تا دزد نشد

تا دزد نزد به دزد، شادزد نشد

با قافله‏ی شعر رفاقت ننمود

آن کس که نهان شریک با دزد نشد!

 

از پیشه‏ی شعر چون نمی‏یابی مزد

پس آنچه میسر است بردار و بدزد

و آن گاه که دیگران خبردار شدند

فریاد بزن: بگیر ... ای دزد ای دزد!!

 

تنها نه نگین ز دست جم می‏دزدند

هرچه برسد، ز بیش و کم می‏دزدند

یک مشت خیال خام و یک مشت دروغ

چیزی‏ست که شاعران ز هم می‏دزدند!

 

محمدرضا ترکی

 

پ.ن: خوشحالم که خوشه‏چین فضل بزرگانم ...

  • نرگس پ

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی‏برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه‏اش شولای عریانی‌ست
ور جز، اینش جامه‏ای باید
بافته بس شعله‏ی زر تار، پودش باد
گو بروید، هر چه در هر جا که خواهد، یا نمی‏خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‏تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی‏روید؛
باغ بی‏برگی که می‏گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه‏های سر به گردون‏سای اینک خفته در تابوت پست خاک می‏گوید
باغ بی‏برگی
خنده‏اش خونی‏ست اشک‏آمیز
جاودان بر اسب یال‏افشان زردش می‏چمد در آن
پادشاه فصل‏ها، پائیز!

 

مهدی اخوان ثالث

 

پ.ن: صدای پایِ پاییز است که از کوچه پس‏کوچه‏های شهر می‏آید ...

 

  • نرگس پ